روحانی شهید علی کاری
زندگینامه :
فرزند هاشم در تاریخ بیست وچهارم دی ماه سال ۱۳۴۳ درشهرمرند استان آذر بایجان شرقی در خانواده ای مذهبی ومتدین به دین اسلام وعاشق قرآن دیده به جهان گشود. آن روزها که ایران در شبِ سردِ ستم، در زیر چکمههای پست استکبار طاغوت در انتظار طلوع صبح بود، یاوری دیگر از یاوران خمینی غریب، پای به جهان گشود و شهر کوچک ولی زیبا و سرافراز مرند را بهاری کرد. کودک «علی» نام گرفت که نگاه خیرهاش تقدیری علیگونه را مرور میکرد و چشم به دور دستها داشت.
در اوان کودکی مریضی سختی مسیر زندگی او را عوض کرد. پدر برای شفای دلبند خویش نذر کرد که او را به حوزه بفرستد و مدال نوکری صاحبالزمان -عجلاللهتعالیفرجه- بر گردنش بیاویزد. علی شفا یافت و پدر در انتظار ادای نذر لحظهشماری میکرد و همگان کودک را شیخعلی صدا میکردند. وما قلم در دست گرفتیم تا زندگی شهیدی دیگر از حسینیان را بنگاریم؛ رادمردی از تبار نیکان و پاکان. خداوند این فرزند را به همراه خیلی از برکات به این خانواده عطا کرد .
سرنوشت این کودک چنان بود که در نهایت می بایست با بهترین درجه معنوی و توفیق شهادت بسوی معبودش برود و هر کس که ذره ای از کودکی این شهید بزرگوار را به یاد دارد می داند که آن همه حوادث سهمگین که آن شهید بزرگوار از آنها جان سالم به درد برد همه آنها مصلحت خداوند بود تا شهید عزیز زنده بماند.
پدرش از این که خداوند متعال پسری خوش سیما و سالم به او عطا کرده است خوشحال و شکرگذار و سپاس الهی را به جای آورد سالهای شیرین کودکی را همراه همسالانش درحال و هوای شهرش به سر آورد و در آغوش طبیعت زیبای زادگاهش قدم به سالهای دبستان گذاشت. اودوران کودکی اش را در روستا همراه با بازی های کودکانه همراه با دیگر هم سن وسالانش آغاز نمودوخانواده او از اینکه خداوند چنین گوهر ارزشمندی به آنها هدیه داده است شاکر بودند.
تفاوت های بسیاری با دیگر بچه ها داشت از وقت بازی هایش کم می کردوبه پدر کمک می کردعلاقه زیادی به قرآن پیدا نموده بود به بزرگتر ها احترام می گذاشت وهر وقت سالمندی ویا ناتوانی را می دید که احتیاج به کمک دارد به سمت او می دوید وبه او کمک می کرد.
پس از گذراندن دوران کودکی اش راهی مدرسه شدودر سن هفت سالگی دوران ابتدایی تحصیلات خودرادر مدرسه ابتدایی آغازنمودوتا پایان دوره ابتدایی با موفقیت وبا کسب نمرات عالی درس خواند. دوران نوجوانی علی به سرعت طی شد و او با هوش سرشار و ذکاوت خدادادی تحصیلات ابتدایی و راهنمایی رادر مدرسه لقمان با موفقیت پشت سر نهاد.
وی در سالهای مبارزه با وجود سن کم، همواره در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی محیط شهر خود شرکت داشت. درشهریور سال ۱۳۵۸ پس از اخذ مدرک سیکل راهی حوزه علمیه ولی عصر(عج)تبریز شد وعمده قسمت تحصیلات حوزوی اش را در مدرسه علوم اسلامی ولیعصرشهرستان بناب در شرح لمعه واصول فقه به پایان رساند. عهد دیرین خود و پدر را به عمل رساند.
در طول دوران تحصیلی او در تبریز که مصادف بود با اوج درگیریهای منافقین و ضد انقلاب و مباحث عقیدتی که بین مردم رایج بود، همواره با منطق سلیم و سخنان خویش در تبیین اهداف و آرمانهای انقلاب میکوشید و بارها از سوی آن ددمنشان تهدید و درگیر شد.
اعتقاد راسخ و کاملی به ولایت فقیه داشت و از سرسپردگان مخلص ولایت بود. پس از دست درازی دولت بعثی عراق وبا فرمان حضرت امام خمینی(ره)دست از تحصیلات بر داشت وراهی جبهه ها شد وبا عضویت بسیج اولین حضورش را در جبهه تجربه نمود.شهید کاری با آغاز جنگ تحمیلی، رزم و جهاد را در دو میدان مدرسه و جبهه ادامه داد و با وجود سن کم در میادین سخت و بسیار شرکت جست. عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر و والفجر مقدماتی، حضور این دلاور را در سایر رزمندگان اسلام به شکوه دید.
در سال ۱۳۶۳ تاج سعادت دو دنیا را بر همگان عیان کرد و به همراه تنی چند از دیگر طلاب مدرسه ولیعصر -عجلاللهتعالیفرجه- تبریز معمم شد. شش ماه بعد به توصیه اساتید به تهران رفت و تحصیل را نزد مدرسه ولیعصر -عجلاللهتعالیفرجه- تبریز ادامه داد و همزمان با حضور در جبهههای حق علیه باطل به ادای دین خویش نسبت به انقلاب میپرداخت. روزهای حضور او در کردستان به عنوان روحانی و مبلغ و برخورد مناسب و صمیمانه وی با برادران اهل سنت، هیچگاه از یاد ایشان پاک نخواهد شد.
شهید کاری پس از بازگشت به تهران در سمت معاونت اعزام تبلیغ ستاد مرکزی سپاه به خدمت مشغول بود؛ ولی دلش همواره به یاد خط مقدم و بارقههای ناب خلوص خاکیان افلاکی میتپید.
با زمزمههای مقدمات عملیات والفجر هشت، شیخ علیاکبر نیز کولهبار سفر بست و رهسپار میدان شد. گویی که خود از تقدیر خویش آگاه است و مشتاقانه به سوی شهادت میرود. هنگام وداع با خانوه نیز اظهار میکند که این آخرین خداحافظی است. در جبهه نیز شب قبل از عملیات، حنا بر دست و لباسهای تازه، چنان مرگ را زبون میانگارد که گویی به حجله دامادی میخوانندش. حضوراودر جبهه ها بسیار چشم نواز بود واو با مسئولیت که بر دوشش بود در دوجبهه مبارزه می کرد یکی با لباس رزم ودیگری با لباس روحانیت . او با بر پایی نماز جماعت وبرگزاری دعا جای خودش را در دل رزمندگان باز کرده بود وهمه مجذوب سخنان پر بار ش بودند.
شب های تنهایی اش درمنطقه هنوز در یاد هم رزمانش که به یادگار مانده اند هنوز هست وصدای ناله های شبانه او در نماز های شب هایش گواه پاکی اورا می داد.
سرانجام علی با عضویت سپاه ومسئولیت رزمی درعملیات والفجر۸ در منطقه اروند رود به تاریخ بیست وپنجم بهمن ماه سال ۱۳۶۴ در اثر اصابت ترکش به سر به مقام بلند شهادت دست یافت وپیکر مطهرش را درشهرستان مرند ودر باغ رضوان به خاک سپردند.
وصیتنامه :
بسم الله الرحمن الرحیم «ای کسانی که ایمان آورده اید جهت چیست که چون به شما امر شود که برای جهاد در راه دین بی درنگ خارج شوید به خاک زمین دل بسته اید؟ آیا راضی به زندگانی دنیا عوض حیات ابدی آخرت شده اید؟
متاع دنیا در پیش عالم آخرت اندک و ناچیز است بدانید که اگر در راه دین خدا برای جهاد بیرون نشوید خدا شما را به عذابی دردناک معذب خواهد کرد…» (توبه/۳۸-۳۹)
با درود فراوان به ارواح مقدس شهدای عزیز از صدر اسلام تا این عصر؛ عمری که پر از ظلم و جور می باشد،
عمری که سردمداران جنایت کار تاریخ دست خویش را تا مرفق آغشته به خون مظلومان کردهاند و میکنند،
عمری که ظالمان تاریخ میخواهند شیعه متعهد علوی را از صحنه روزگار کنار گذارند،
عمری که ابر جنایت کاران می خواهند نسل بشر را به تباهی بکشانند و این امری است غیر ممکن چون امام عزیز فرمودند: تا مستکبر وجود دارد؛ مظلوم باید خون بدهد.
سخنانی چند با ملت قهرمان و مسلمان: ای خواهران و برادران حال که شما بعد از چندین سال در ظلمت و تاریکی زیستید و بعد انقلاب کردید و پیروز شدید قدر این نعمت بزرگ را بدانید که به هر کسی نصیب نمیگردد، نعمتی که با خون هزاران شهید به دست آمده و بدانید که این پیروزی به دست نیامد مگر با عنایت خداوند متعال که لطف فرمودند و در مقابل خون آن شهیدان عزیز- از روحانیت متعهد گرفته تا کاسب مسلمان- این نعمت عظما را به ما ارزانی داشت.
بدانید که پیشتاز این حرکت آگاهانه جز روحانیت مسؤول و متعهد کسی دیگر نبود که همیشه پیشاپیش این حرکت بود و انشاءالله خواهد بود و مملکت را بیشتر از این به سوی اسلام محمدی (صل الله علیه و آله) سوق خواهند داد گر چه در خفا و آشکار با این حرکت الهی روحانیت از طرف بعضی از دوستان احمق و دشمنان نادان مخالفتهایی میشود و میخواهند که روحانیت قهرمان ومتعهد را در کنج خانه بنشانند و سر نخ را در دست خویش بگیرند تا به دلخواه خویش عمل نمایند. به جاست روحانیت عزیز… و به جامعه خط دهند و از هیچ احدی خط پذیر نشوند…
اما سخنانی چند با برادران متعهد طلبه برادرانی که در این راه واقعاً همه چیز دنیوی خود را رها نموده و به خانهای که نسبت به حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) داده میشود! آمدهاید و تربیت میشوید قدر خویش را بدانید چون در مکتب امام جعفر صادق (علیه السلام) زیر نظر استادانی چون حجج الاسلام دایی حمید و حاج مجید آقا و دیگر عزیزان پرورش می یابید. خوشا به حال شما که از اول وقت تا آخر وقت به درس و بحث و تدریس مشغول هستید و از هیچ کسی توقعی ندارید و نباید داشته باشید.
در آخر شب با آن خستگی مغزی و فکری به پا میخیزید، نفس اماره را لگد مال میکنید، و رابطه خویش را با خدا استحکام می بخشید و از خشیه الله گریه میکنید و فریاد می زنید( یا سریع الرضا اغفر لمن لا یملک الا الدعا ) این کار را ادامه بدهید البته با خلوص نیت و بدون ریا. برادران عزیز! سعی کنید که در بینتان صفا و صمیمیت حاکم باشد؛ انشاءالله که هست واگر نیست سعی کنید به وجود آورید و با خاطری آرام به سوی رضایت الله گام بردارید چون شما امید آینده جامعه بشری و جامعه مسلمین هستید.
بیایید خود را بیشتر از این بسازیم( البته من خود را نساخته ام و در پیشگاه الله تبارک و تعالی چه جوابی خواهم داد؟) و خوشنودی خداوند متعال را جلب نمایید. درسهایتان را با دقت بیشتر بخوانید و پایه علمی خویش را محکم نمایید…
از حاج مجید آقا اخلاق حسنه را، از حاج حمید آقا عرفان را و از آقای خیریان اخلاص را بیاموزید.
پدر عزیزم! از این که نتوانستم موقع خداحافظی خدمت شما شرفیاب شوم عذر میخواهم که امیدوارم مرا ببخشید چون شما بر گردن ما حقی بزرگ دارید چه زحمتهایی که در بزرگ نمودن و تربیت نمودن ما کشیدید ولی آن طوری که حق پسری بود؛ از شما قدرانی ننمودم.
امیدوارم که برادران و خواهرانم بنمایند. پدر عزیز! از شما کمال تشکر را مینمایم که مرا در بارگاه حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) ثبت نام کردید و وسیله رسیدن بنده به خیرات و حسنات شدید، خداوند شما را اجردهد و امیدوارم که مرا حلال کنید.
مادر عزیزم و مهربانم! چه رنج هایی که در حق من کشیدی تا مرا به این سنین جوانی رساندی. مادر عزیز شما را خیلی رنج دادم، به حرفت گوش نکردم و قلبت را شکستم؛ امیدوارم که مثل زینب (سلام الله علیها) در شهادت پسرت صبر نمایی و هر گاه خواستی بر من گریه کنید بر مظلومیت حضرت سید الشهدا در روز عاشورا گریه کنید، برای سر بریده حسین (علیه السلام) و بدن پاره پاره شده علی اکبر (علیه السلام) گریه کنید،
راضی نیستم بر من گریه کنید، همانند پیام رسان دشت کربلا زینب کبری (سلام الله علیها) صبر و شکیبایی داشته باش مادر! نمیدانم چرا این قدر از قافله عشق عقب ماندهام و نمیتوانم به آنها ملحق شوم، همه از خدایند و باید به سوی او برگردند چون ما یک امانتی هستیم در پیش شما که از طرف خداوند متعال داده شده به شما و شما باید امانت را بر گردانید که امیدوارم با دلی خوش و شاد رد کرده باشید.
مادر عزیز! آیا شما افتخار نمی کنید که در راه اسلام و قرآن یک قربانی ناقابل فدا کرده اید! انشاءالله که افتخار می کنید…