حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه پارسی دیت را نصب کنید Sunday, 1 December , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1501 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 6 تعداد دیدگاهها : 81×

روحانی شهید ابوالحسن صفری  

زندگینامه :

اول تیر ماه سال ۱۳۴۲ در طلیعه یک روز از روزهای خوب خدا، در بندر« شرف خانه» شهرستان « شبستر» از توابع استان آذربایجان شرقی نوزادی دیده به جهان هستی گشود که نامش را «ابوالحسن» نهادند. این طفل در خانواده ای مذهبی و رشد و نمو کرد و در مکتب پدرش « حاج قاسم »، درس رنج و تلاش را آموخت و در دبستان مادر اولین درسی که فرا گرفت مهرورزی، ایثار و وفا بود.

ابوالحسن هفت ساله شد و قدم به دبستان نهاد تا در زیر چکامه زیبای باران و بوی قشنگ پاییز، زیباترین قصه زندگی‌اش را بسراید. بعد از اتمام دوران ابتدایی، وارد مدرسه راهنمایی شد. آغازین بهار نوجوانی‌اش، مصادف با انقلاب اسلامی بود.

شور و خروش مردم در راهپیمایی، احساسش را به وجد آورد و وی به خیل راهپیمایان پیوست. هر روز با شوری برگرفته از شعور آسمانی در تظاهرات شرکت می‌کرد.

ابوالحسن ، بعد از اتمام دوران راهنمایی با تشویق خانواده‌ در حوزه علمیه« صادقیه» تبریز ثبت‌نام کرد. بعد از مدتی به حوزه علمیه «حضرت ولی‌عصر-عجل الله تعالی فرجه الشریف- » منتقل شد و مقدمات علوم حوزوی را در آنجا خواند. سپس در ادامه تحصیلات به حوزه علمیه« طالبیه» رفت. وی بیشتر از هر چیز به انقلاب دل‌بستگی داشت و در تحقق آرمان‌های انقلاب اسلامی بسیار کوشش می‌کرد.

شبها در بسیج محله، احکام و معارف اسلامی را به بسیجیان آموزش می‌داد و در آن ایام ملبس به لباس طلبگی شد.

هنگامه نبرد بود. سپاه ابرهه،« ابلیس‌صفت» به مملکت اسلامی حمله کرد تا کعبه آمال مستضعفین را خراب کند، اما سپاهیان اسلام« ابابیل‌صفت» به جنگ آنان رفتند. ابوالحسن نیز هشت بار تا خدا رفتن را تجربه کرد و در چندین عملیات شرکت کرد و به شرافت و کرامت جانبازی نائل گشت: از جمله در تاریخ ۲۵/۱۱/۱۳۶۲ تا ۷/۶/۱۳۶۳ به جبهه اعزام شد؛

سرانجام در در تاریخ ۲۲/۱۲/۱۳۶۳ با عضویت بسیجی (رزمی تبلیغی) از طریق لشگر ۳۱ عاشورا [ گردان حضرت قاسم(ع)] در عملیات« بدر» [جزیره مجنون] شرکت داشت که در همان عملیات بر اثر ضربه مغزی و موج انفجار به آرزوی دیرینه اش، فیض عظیم شهادت رسید. پیکر مطهرش را بعد از اقامه نماز جمعه از مدرسه طالبیه تشییع و سپس به زادگاهش «شرفخانه» منتقل شد و در گلزار شهدا این شهر در جوار قبر برادر شهیدش به خاک سپردند.

وصیتنامه :

«ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون» (توبه/۱۱۱)

بعد از حمد و سپاس خداوند متعال، و صلوات و سلام بر سید الانبیاء و المرسلین، و بعد از شهادت بر وحدانیت خدا و نبوت رسول اکرم-صلی الله علیه و آله- و امامت علی-علیه السلام- و یازده فرزند معصومش و ایمان به روز قیامت

و تقبل آیه‌های شریفه «ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون». (بقره/آیه ۲۸)

و «فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره» و «من یعمل مثقال ذره شرا یره» (زلزال/آیه ۷ و ۸)

و اعتقاد کامل به ولایت بقیه الله، که در این زمان به دست نایب بزرگوار آن حضرت، امام امت، خمینی کبیر است، و تصدیق راه مقدسش که به حق راه الله و انبیاء می‌باشد، همان مردی که روح تازه‌ای به جان‌ها و تن‌های مرده دمید که سالیان سال زیر سلطه ابرجنایتی همچون آمریکا و شوروی و اسرائیل و… بودند، تا آن‌جایی که می‌خواستند احکام اسلام را از بین ببرند که ناگهان جرقه‌ای در تاریکی نمایان شد و فریاد زد که ای مردم بیدار باشید که اسلام در خطر است و تمامی‌احکامش زیر پا گذاشته شده است.

آری، آزادی و حریت ما در اثر عنایت خداوند متعال و رهبری پیامبرگونه آن شخصی بوده که باید راه مقدسش را ادامه داده و گوش به فرمان ایشان باشیم.

«الهی البستنی الخطایا ثوب مذلتی و جللنی التباعد منک لباس مسکنتی و امات قلبی عظیم جنایتی فاحیه بتوبه منک یا املی و بغیتی»

آری، سر تا پا گناه و معصیت آن قدر است که لباس خواری بر تنم پوشانده و قلب‌هایمان را مرده کرده، و راهی برای این همه گناه و معصیت نیافتم، الاّ جهاد و شهید شدن در راه تو. کاروان به مقصد لقاء می‌رسد و من و تو در فکر دنیای فریب‌کار و در فکر مقام و ریاست!!

تا کی عبد و بنده غیر خدا شدن؟! تا کی شیطان انس و جن بر سر ما حکمرانی کند؟! تا کی مطیع هوا و هوس شدن؟!

آه چه قدر مشتاقم که هر چه زودتر به این جوانان شهید بپیوندم. به خود شرم می‌کنم که زنده باشم و عزیزان پاک و بزرگی هر روز یکی پس از دیگری از میان ما بروند و ما همچون کبکی سر در برف باشیم. ما در دنیا جز یک میهمان بیش نیستیم. بالاخره خواهیم رفت. چه بهتر که این را با دل آگاه بپذیریم.

آه خدایا! به حق محمد-صلی الله علیه و آله- و آل محمد-صلی الله علیه و آله- از گناهان ما بگذر و ما را جزء مجاهدین و شهدای کربلا قرار بده.

چند کلمه سخنی با ملت عزیز دارم. امید بر این است که مورد قبول امت حزب اللهی قرار بگیرد:

۱- اگر بخواهید سعادتمند هر دو جهان شوید، خدا را از یاد نبرید و فرمایشات امام امت را برای خود الگو قرار داده و همیشه پشتیبان ایشان باشید.

2- در هر شرایطی و در هر مکانی صحنه را برای دشمن خالی نکنید.

۳- مسلمان بودن به اسم نیست باید در عمل، مسلمان شد.

۴- دعای کمیل، نماز جمعه و… را از یاد نبرید که «الا بذکر الله تطمئن القلوب».

۵- شما را به خدا قسم از اختلاف دوری کنید و خون شهدا را بی‌خود به هدر ندهید.

۶- از گناه و معاصی بپرهیزید زیرا دنیا آزمایشگاه و مزرعه است برای کشت و کار.

۷- ای خانوده‌های محترم شهدا که چشم و چراغ این ملت هستید! همچون کوه صبور و استوار باشید دربرابر مصائب. شماها باید به اماممان اقتدا کنید که فرزند دلبندی همچو «مصطفی» را در راه اسلام از دست داد ولی هیچ اشک نریخت.

اما ای منافقین، ای امریکا، ای شوروی، ای اسرائیل و ای عوامل داخلی و خارجی! بدانید اگر انقلاب ما، راه مقدس ما، که همان اسلام است ‌و آرمانمان و امامانمان پیروز نمی‌گردد مگر با ریختن خون ما، پس ای شمشیرها، خمپاره‌ها، توپ‌ها، گلوله‌ها ما را دریابید و بدانید که ما عاشقان شهادت از مرگ باکی نداریم.

من عاجزانه از امت حزب اللهی و پدر و مادرم خواهشی دارم و آن این که در صورتی که شهادت نصیبم شد، احدی از منافقین و گروهکها و مردم بی طرف که تا این زمان آگاه نشده‌اند و آن هم در اثر عناد است، حق شرکت در تشییع من را ندارند زیرا که با این عمل روح من رنجیده خواهد شد.

اما ای پدر و مادر که در تربیت بنده زحمات زیادی کشیده‌اید و آخر ما را به این سن وسال رسانده‌اید! بی‌نهایت تشکر می‌کنم و از خداوند متعال توفیق خدمت به اسلام، ومغفرت شما را خواهانم و ان‌شاءالله که خود، پاداش شما را عطا فرماید. و باز امید بر این دارم که در صورت لیاقت شهادت، هیچگونه غم و اندوه به خود راه ندهید و نمی‌دهید و صبور و استوار باشید که ان‌شاالله هم هستید،‌زیرا در جریان شهادت برادرم کریم شاهد این جریان بودم و اگر چنان‌که نسبت به حق والدین از طرف ما کوتاهی شده باشد یا در اثر نادانی موجب اذیت و آزار شماها شده باشم، امید است که ما را به حق حضرت زهرا-سلام الله علیها- عفو و حلال کنید.

و تو ای برادرم! ای امید دو برادر(کریم و حسن) ای آن‌که در رساندن پیام مظلومان در زمان طاغوت جنگیدی و می‌جنگی! شماها هستید که این پیام شهدا و مجروحین را به گوش جهانیان خواهید رساند.

ای برادر! بدان و یقین بدان که این نشست و برخاست‌ها از مساجد شروع شد و این انقلاب را به ثمر رساند و ریشه منافقان را ریشه‌کن کرد. پس مساجد سنگر اسلام را پر کنید که اماممان فرمود: « مسجد سنگر است، سنگرها را پر کنید».

امّا چند کلمه‌ای با برادران اعضای پایگاه: برادران! من که مدتی خدمت شما بودم و زحماتی هم به شما داده‌ام، امید است که به بزرگی خود عفو فرموده و نگذارید از خدا بی‌خبرها خون شهدا را به هدر دهند.

سعی کنید لااقل یک بار از دانشگاه الهیات (جبهه) دیدن کنید و با مدرک قبولی (شهادت و لقاءالله) دین خود را به اسلام ادا نمایید.

در خاتمه اگر شهادت نصیبم شد مرا از مدرسه طالبیه تبریز تشییع و نمازم نیز در همان مکان خوانده شود و بعد به طرف زادگاه خود بفرستید و کسانی که بنده به ایشان زحمت و اذیت داده و موجب ناراحتی‌شان شده‌ام، عفو و حلالم کنند.

و در آخر، خدایا! جندالله را که با سوگند به ثارالله در لشکر روح الله برای شکست عدوالله و استقرار حزب الله زمینه ساز حکومت جهانی بقیه الله جهاد می‌کنند، حمایت کن. دیدار تا روز قیامت

برادر کوچکتر، ابوالحسن صفری- ۲۵/۱۱/۶۲

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه‌دار