در محضر حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ عبدالمجید باقری بنابی
در محضر استاد حاج شیخ عبدالمجید باقری بنابی
ويژگي هاي مدير وعوامل ترقي برنامه هاي حوزوي
اگر گفته شود سرپرستي طلبه هاي جوان شاني از شئون رسالت و شاخه اي از شاخه هاي شجره طيبه امامت است ، گزاف گفته نشده است. مسئولان امر در اين رابطه ، بايستي وقت وسرمايه بيشتري صرف كنند؛ چون تمام اصلاحات حوزوي از اينجا شروع مي شود.
بنابراين مدير حوزه بايد شرايط زير را داشته باشد:
– داشتن وقت كافي براي اداره امور؛
– داشتن سعه صدر؛
– داشتن تخصص و كارداني در امور مديريتي؛
– داشتن روحيه كار و ايثار؛
– معرفت به ارزش اين كار؛
– درد آشنا بودن؛
– اشراف مستمر و مراقبت هاي ظريف و غير ملموس درباره روابط طلاب؛
– آشنايي با جامعه معاصر؛
– داشتن شناخت نسبت به طلبه جوان؛
– ايجاد اعتماد متقابل بين طلاب و مدير و مسئولان؛
– ايجاد محبت دو طرفه بين مدير و طلاب؛
– تقويت عشق الهي و محبت اهل بيت عليهم السلام؛
– حراست از مناعت و عزت و عفت نفس طلاب.
عوامل ترقي برنامه هاي حوزوي
علاوه بر اين شرايط،، دو مسئله محوري نيز به عنوان عوامل ترقي نقش دارد :
نخست پيروي از رهنمود هاي امام راحل (ره) كه در تمامي مسائل بغرنج راه گشا است. قطعاً چنين تفكري كه حوزه را از ركود هزار ساله در عرصه مسائل اجتماعي – سياسي در آورد ، در زمينههاي ديگر نيز بسيار كار ساز و مشكل گشا بوده و هست.
دوم توجه به منويات مقام معظم رهبري (مد ظله العالي) است كه يكي از بزرگترين دغدغه هاي خاطر ايشان ، كارآ شدن و بهروز گرديدن حوزه ها و سكان دار بودن آنها در هدايت اجتماع ـ چه از نظر علمي و چه از نظر مديريت سياسي ـ است. بنابراين با درك آرمان ها و اجراي منويات ايشان، مشكلات حوزه ها عميقاً برطرف خواهد شد.
معیار پذيرش و مسأله رضایت یا عدم رضایت والدین
درباره گزينش طلبه ، همه مدارس معيارهايي دارند ، طبعا در اين مدرسه نيز ملاك هايي براي پذيرش وجود دارد : صلاحيت ، استعداد و انگيزه سه معيار مهم گزينش طلبهها است . اتمام سوم راهنمايي يا اخذ ديپلم معيارهاي مهمي نيستند، چه بسا كسي دبيرستان را به پايان رسانده ولي ما او را گزينش نكنيم و گاهي كسي دوم دبیرستان را تمام كرده و ما از او ثبت نام به عمل آوريم .
به صلاحيت اخلاقي فرد نگاه مي كنيم ؛ آيا اين شخص صلاحيت دارد كه فردا به عنوان اسوه و الگو مطرح شود ؟ هرچند تعدادي محدود او را به عنوان سرمشق خويش برگزينند!
علاوه بر اين سه معيار، سلامت جسمي و روحي را هم مد نظر داريم و در اين باره حساسيت زيادي نشان مي دهيم .
در مورد طلابي كه از شهر يا استان ديگري به حوزه جذب مي شوند، نوعا از راه هاي سنتي تحقيق انجام مي دهيم . از طلبه هايي كه همشهري او هستند و با او آشنايي دارند وضع او را جويا ميشويم . قبل از آنكه از كانال هايي ديگر مثل دفتر امام جمعه ، بسيج و غيره اطلاع كسب كنيم , به دوستان او مراجعه مي كنيم . اخلاق ، خوش نامي و سابقه نيك او را از آنان مي پرسيم .
شرط رضايت والدين
اي يك مسئله فتوايي است و بايد از مراجع محترم سوال شود؛ اما آنطوريكه از نظرات تعدادي از بزرگان بدست آمده، در مسائلي كه به كمالات علمي و معنوي مربوط است ،اجازه پدر شرط نيست . به ويژه اينكه يك وظيفه مهم بعد از تحصيل علم و معنويت ، برعهده طلبه است و آن اين كه نه تنها ميخواهد خودش را به كمال برساند ؛ بلكه مي خواهد در جامعه هم به عنوان اسوه وسرمشق در آيد . جامعه به چنين مهره هايي نياز دارد . حال اگر جواني مي خواهد طلبه بشود و والدينش به طلبه بودن او روي خوشي نشان نمي دهند ، به هر وسيله ممكن رضايت آنها را جلب كند و اگر نتوانست ، چاره اي نيست از اين كه خلاف ميل آنان عمل نمايد . و در مواردي ميشود به آيه شريفه (وَإِن جَاهَدَاكَ عَلى أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا – لقمان/۱۵) نيز استناد كرد.
برخي از بزرگان عصر حاضر را مي شناسم كه والدينشان از طلبگي آنها راضي نبوده اند ، اما پيشرفت عالي داشته اند . مرحوم آيت الله شيخ محمد تقي بروجردي مي گفت : « پدرم شديدا با طلبه بودنم مخالف بود ؛ ولي گويا در اواخر اظهار رضايت مي كرد . بعد از وفات ، او را در رؤيا ديده و حالش را پرسيدم ، با اين كه پدرم فرد متديني بود ، مي گفت : مرا به جهت اينكه از طلبه بودن تو راضي نبوده ام ، باز خواست مي كنند ! » .
پدريكي از مراجع بزرگ ـ كه مقلدين زيادي در داخل و خارج دارد ـ از طلبه بودن او راضي نبود؛ ولي با تلاش زياد درس هاي حوزوي را ادامه داد و الان منشا آثار و بركات است .
در اين مورد خاطره اي در ذهن دارم كه بد نيست آن را هم بگويم . شايد سال 1361 بود ؛ آن موقع جوانان كم كم به حوزه ها روي آورده بودند . در مدرسه حضرت ولي عصر (عج) تبريز بودم. برخي جوانان ازاروميه آمده بودند تا طلبه شوند ؛ از جمله ايشان جواني بودكه در عمليات بدر به فيض شهادت نايل آمد . انگيزه فوق العاده اي براي طلبگي در او مي ديدم ، تنها يك مشكل داشت و آن اين كه پدرش راضي نبود . پدرش مي گفت : « اگر طلبه شوي ، نامت را از شناسنامه ام پاك خواهم كرد ! » من از يك سو به پاكي و انگيزه عالي اين جوان نگاه كردم و دوست داشتم كه به جرگه طلبگي در آيد و از سوي ديگر عدم رضايت و امتناع شديد پدر او مسئله ساز بود . آن زمان آيت الله ملكوتي ، نماينده حضرت امام (ره) در تبريز بود. از مدرسه به ايشان زنگ زدم ؛ جريان را به ايشان عرض كردم ، در جواب گفت : « اسمش را بنويسيد ، عيبي ندارد ، بگذاريد طلبه بشود . اگر بنا بود رضايت پدرشرط باشد ، بايستي خيلي از علما ، طلبه نمي شدند ».
انتخاب هم حجره
در مورد تركيب حجرات كه چه كسي با چه فردي هم حجره شود ، دقت زيادي مي كنيم . اگر قرار باشد انسان براي تدريس كتاب پيچيده اي ، تلاش زياد و دقت فراوان نشان دهد ، ما بيش از آن مقدار در مورد هم حجره دقت به خرج مي دهيم . ارزيابي مي كنيم كه اگر اين چند نفر كنار هم باشند ، آيا براي هم مفيد خواهند بود يا نه ؟ بعد از بررسي و سنجش ، پيشنهاد مي كنيم كه آقاي فلاني ، اين آقا با شما هم حجره خواهد شد ، نظرتان چيست ؟ البته بايد حوزه هم اين تركيب را تاييد كند ؛ تنها رضايت خود طلبه شرط نيست .
در هر حجره يك نفر را به عنوان مسئول حجره انتخاب مي كنيم ، تا بين دو يا سه نفر، ديگر هماهنگي ايجاد كند . نظر اين است كه او به عنوان امين ما در حجره بوده باشد و به هم حجرهاي هايش خط و جهت بدهد . به ويژه اينكه در اين مورد حديث شريفي از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است كه اگر دو نفر هستيد ، يكي را به عنوان امير بر گزينيد .
ارتباط با طلاب
در محضر پروردگارـ عظم شأنه ـ بدون هر گونه اغراق عرض مي كنم : ما در مدرسه به طلبه ها شخصيت مي دهيم و خودمان را براي استفاده از نظرات آنان آماده مي كنيم .
ارتباط اول : در طول سال حداقل بارها با طلبهها ( مستقيم يا غير مستقيم) به شور مي نشينيم و به پيشنهادها و انتقاد هاي آنها توجه ميكنيم و گاهي توضيحي نسبت به برنامه هايي كه شايد براي طلبه ها مبهم جلوه كند، ارائه ميدهيم .
ارتباط دوم از طريق سر زدن به حجره ها است . با اينكه حجره ها هم در فاصله ي بيشتري از هم قرار دارند ، به هر حجره چند دفعه شخصا سر زده ام . ابتدا در مي زنم ، حتي گاهي مي بينم چراغ حجره روشن است ، اما چون جواب « بله » نمي شنوم ، يا مي بينم يكي از افراد حجره خوابيده ، برمي گردم و اگر جوابي آمد ، به حجره رفته و حالشان را مي پرسم . به پاكيزگي و نظافت حجرهها و اين ها مشغول مطالعه هستند يا نه ؟ توجه ميكنم.
ارتباط سوم : صندوقي به عنوان « صندوق پيشنهادات » در مدرسه تعبيه شده كه كليد آن فقط در اختيار خودم است . به طلبه ها گفته ام : اگر حرفي داشتيد بنويسيد ، با امضاء يا بدون امضاء . طلبهها مسائل مختلفي در نامههاي خود به من مي نويسند كه همه را مي خوانم و آن ها را پيش خود نگه ميدارم و اگر مطلبي در نامه باشد كه نويسندهٔ آن راضي نيست ديگري از آن مطلب باخبر شود ، آن نامه را از بين مي برم .
ارتباط چهارم : طلبه ها را براساس شهرها به گروه هاي ده نفري تقسيم كرده ام و براي هر گروه يك مسئول در نظر گرفته ام ، در طول سال با مسئولين گروه ها جلسه دارم . از آن ها نظرخواهي مي كنم ؛ مسئولين گروه ها نظرات طلبه ها را به بنده منتقل مي كنند . بنابراين حرفشان را ميشنوم و اگر نكته مثبتي بود ، تا حد امكان ترتيب اثر مي دهم ، در غير اينصورت با توضيح موضوع ، قانعشان مي كنم .
علاوه بر اين ها يك ارتباط پنجمي هم با طلبه ها دارم و آن اين است كه از قيافه برخي مي فهمم كه گويا اين شخص در دل حرفي دارد و ناراحتيي در او هست . گاهي تنها او را و گاهي هم به صورت دو يا سه نفري به دفتر فرامي خوانم و مي نشينيم با هم درد دل مي كنيم .
ارتباط ششم : واحدهاي مختلفي مثل واحد تبليغات ، تداركات و … در مدرسه فعال هستند كه با مسئولين آنها نيزدر ارتباط هستم.
به هر حال از راههاي مختلف با تمامي طلاب مرتبط هستم . اين طور نيست كه من فقط با پنج نفر مرتبط باشم ، يا با پنجاه نفر . بلكه با همه در ارتباطم . طوري كه اسم همه را مي دانم ؛ بعد از يكي دو ماه اسامي طلبه هاي سال اول را ياد مي گيرم و به حافظهام ميسپارم . مدتي پيش آقاي رباني ـ مسئول سابق مركز جهاني علوم اسلامي ـ به بناب آمده بود ، ديد كه وقتي من با طلبه ها كار دارم آن ها را با اسمشان صدا مي زنم ، تعجب كرد و گفت : اسم همه را مي داني ؟ ! با اين كه حافظه ام قوي نيست ، اما در اثر ارتباط مستمر اسم طلبه ها در خاطرم مي ماند .
ارتباط هفتم : در مسافرت ها نوعا خودم را از طلبه ها جدا نمي كنم . اگر آنها با قطار بروند ، من هم در كنارشان با قطار مي روم . اگر با اتوبوس مسافرت مي كنند ، من هم در كنارشان هستم ( گرچه اخيرا استطاعت بدني ام كم شده و گاهي با وسيله ديگري مي روم ) راه را بين چند اتوبوسي كه طلبه ها در آن هستند، تقسيم مي كنم . از اول تا آخر سفر در يك اتو بوس نمي مانم . در يك اتوبوس هم فقط در يك صندلي خاصي نمي نشينم ؛ گاهي در جلو ، گا هي در وسط و گاهي در آخر آن . اگر با قطار به مسافرت برويم ، به كوپه ها سر مي زنم .
چندي پيش با بيش از پانصد نفر به قم مي رفتيم . خواهران در واگن جداگانه اي بودند و من با آنها به صورت غير مستقيم در ارتباط بودم ، اما با برادران كه چند واگن بودند ، در هر كوپه ده يا پنج دقيقه مي ماندم . با يك لطيفه ، يا نصيحت و پند و يا با احوال پرسي به آنان سر مي زدم .
با اين همه مي بينم برخي به ندرت عقده اي از مدرسه در دل دارد . با اينكه مي بيند مسئول مدرسه با كمال صداقت و صميميت با همه طلاب حتي سال اولي ها نشست و برخاست مي كند ، از سرمايه عمرش مايه ميگذارد ، امكانات مختلف را به كار مي گيرد ، با اين همه يك عده در دلشان گلايه اي دارند ! اين باعث دل سردي است . اين طبيعي است كه اگر كسي درس نخواند ، يا احيانا انضباط كمي داشته باشد ، بي مهري خواهد ديد .
حال نه تبعيضي در ميان است ونه ظلم و حيف و ميلي ؛ حال چرا عده اي در دل عقده اي دارند! البته اكثريت قريب به اتفاق طلبه ها ،اين گونه نيستند و من هم از اين روند شاكر هستم و پشت سر خيلي از آنها ميتوانم نماز بخوانم . آنان با ما صادق هستند و با اين شهريه كم ـ كه از شهريه ساير مدارس كمتر است ـ اظهار ناخرسندي نمي كنند . ما هم هر چه در توان داريم، در طبق اخلاص مي گذاريم و اخيرا با امكاناتي كه آقاي حاج شيخ مصطفي ، به فضل پروردگار و عنايات حضرت صاحب الامر ارواحنا فداه ايجاد كرده ، بسياري از مشكلات قبلي حل شده است . واقعا كار بزرگي است ( مدرسه علميه جديد بناب) هم حوزه است و هم فضاي سبز و دل گشايي دارد كه امكانات آن بالاتر از حد متوسط است.
سؤالات شفاهي از طلاب
تمرين با طلبهها ، از همان اوايل تاسيس مدرسه از جمله برنامه ها بوده است . برنامه اين بود كه در هر هفته سال اوليها يا سال دوميها را به دفتر فراخوانده و درس هاي ايشان را مي پرسيدم . الحمدلله اين برنامه باز هم ادامه دارد ، با اين فرق كه در گذشته ، تعداد طلبه ها كم بود ( مثلا سال اولي ها بيست يا سي نفر بودند ) لذا مي توانستم از همهٔ آنان درس بپرسم ، اما به دليل اينكه اكنون [۱۳۸۵] نزديك به صد نفر سال اولي در مدرسه حضور دارند اين عده را يك جا دعوت نمي كنم ، بلكه طلاب هر كلاس را جداگانه به دفتر فرا مي خوانم و درسشان را مي پرسم . مثلا در طول شش ماه گذشته ، حداقل سه بار طلاب هر كلاس را براي سئوال شفاهي به دفتر دعوت كرده ام .
بعد از اتمام صرف ، وقتي اين طلبه ها به علم نحو وارد مي شوند ، باز از آنان به صورت دو كلاس دو كلاس ، درس ميپرسم . در اين زمينه به طلبه هاي سال اول و دوم بيشتر اهميت مي دهم ؛ چون ميدانم شكل گيري طلبه و هر نوع خوشبختي و احيانا بدبختي او، از همان اوايل طلبگي است . از نظر تربيت اخلاقي و تربيت علمي ،اين دوره مهمترين دوره است .
تشويق طلاب ممتاز
بعد از برگزاري هر امتحان ـ كه علاوه بر امتحان هر نيم سال ، در هر ماه يك امتحان نيز برگزار مي كنيم ـ نمرات را از واحد آموزش مي گيرم ؛ از كساني كه نمرهٔ خوبي آورده اند ، تكريم مي كنم . در امتحان نيمه سال هم براي كساني كه نمرهٔ عالي مي آورند ، جايزهٔ سفر به مشهد مقدس يا كتاب و … تعيين مي كنم . اما كساني كه نمرهٔ خوبي كسب نمي كنند ؛ دو دسته هستند : در مورد برخي ، اوضاع نشان مي دهد كه اين دسته، نمي توانند طلبگي را ادامه دهند ، حتي الامكان آنان را براي ترك طلبگي تشويق و توجيه مي كنم و ميگويم : هر كسي را بهر كاري ساخته اند ، لازم نيست كه همه طلبه شوند ! تو مي تواني در كار ديگري موفق باشي ، تحصيلات حوزوي را تعقيب نكن . اما كساني كه احيانا نمرهٔ كمي آورده اند و روحيه و استعداد كافي براي ادامهٔ تحصيل دارند ، به آنان ميگويم كه به درسها اهميت بدهند و يا هشدار مي دهم كه ديگر چنين نمراتي تكرار نشود .
ارتباط شهريه با حضور و غياب
سياست كاري ما در اين زمينه ، بر برخورد صادقانه استوار است . ميكوشيم برخوردي حوزوي و كريمانه داشته باشيم . اگر كريم نيستيم ، حداقل برخورد كريمانه داشته باشيم . كم كردن شهريه به جهت غيبت، كار كريمانه اي نيست ! نه تنها تاثير مثبتي ندارد ، بلكه اثر منفي داشته و در طلبه عقده و كينه ايجاد مي كند . در طول اين مدت ، فقط دوـ سه دفعه اين گونه برخورد كرديم ؛ اما تجربهٔ خوبي بهدست نياورديم .
غيبت موجه ، غيبتي است كه از روي ضرورت اتفاق افتاده باشد . اين گونه غيبت ها را كاملا ناديده مي گيرم و اصلا ذهنيتي در خود ايجاد نمي كنم ؛ بر خلاف برخي كه تصور مي كنند اگر در من ذهنيتي ايجاد شود تا آخر آن ذهنيت باقي مي ماند . گاهي اتفاق افتاده كه با طلبه اي به جهت كم كاري ، با بي مهري برخورد كرده ام ؛ اما چون او در برنامه هاي خود تجديد نظر كرده و از خود جديت نشان داده ، من نيز متقابلا رفتارم را نسبت به او عوض كرده و با روي خوش با او برخورد نموده ام !
اما در مورد غيبت غير موجه ، برخوردي در حد هشدار و تذكر را مناسب مي دانم . در برخي موارد هم تعهد كتبي خوب است ؛ اما بايد دانست كه تعهد كتبي هميشه جواب گو نيست ؛ چرا كه وقتي از طلبه تعهد كتبي گرفته مي شود ، گويي كه بر روي پيشاني او مي نويسيم : « اين فرد متخلف است » و اين در روحيه وي اثر بدي دارد . تعهد كتبي در صورتي جواب مي دهد كه خلاف يا غيبت طلبه ، از حد معمولي گذشته و سزاوار است كه اين گونه تنبيه شود .
البته در مورد كم كردن شهريه ، اگرچه مبنا اين نيست كه به محض غيبت ، از شهريه بكاهيم ؛ لكن وقتي مي بينم كسي سهل انگاري مي كند ومي توانسته درس بخواند ، ولي نخوانده يا در كلاس حاضر نشده . گاهي مي گويم سه يا چهار ماه اسم او را از دفتر شهريه حذف كنند تا براي روز قيامت ، جوابي داشته باشيم .
گاهي هم با قهر كردن ، تنبيه مي كنم . مثلا پنج يا ده روز روي خوش به او نشان نمي دهم . چه بسا اين قهر ها از خيلي تشويق ها سازنده تر باشد ؛ چون با اين برخورد متوجه مي شود كه عجب فلاني كه اين قدر به من علاقه داشت ، الان اين گونه سرد برخورد مي كند ، پس حتما از من خطايي سر زده است !
نوع و نحوهي نگاه كردن در طلبه ها اثر دارد ؛ چون بعدها در نامه هايشان و … مطالبي ميگويند كه معلوم مي شود ، نسبت به قهر من متوجه بوده اند .
گاهي هم فقط به قهر قناعت نمي كنم ؛ بلكه با پيغام احيانا خودم بطور سرّي از او ميخواهم كه مثلا ده روزي از حوزه برود و در مدرسه نماند . در اين مورد نمي خواهم با او براي هميشه قطع رابطه كنم ، شخصي نيست كه به طور كلي از حوزه اخراج شود ؛ اما چه بسا با يك هفته و يا ده روز رفتن ، تنبيه شود . الحمد لله نوعا چنين بوده است ، زيرا بعد از بازگشت چنين طلبه اي به حوزه ، اين اخراج ، در او موثر بوده و جزو بهترين طلبه ها شده است . نه تنها عقدهاي در دلش نمانده ؛ بلكه از وضع پيشين هم با صفاتر شده است ؛ چون مي فهمد كه اين كار، از روي انتقام جويي نبوده ، بلكه براي مصلحت حوزه و خود آن شخص بوده است . خدمت كردن به طلبه ، قالب هاي مختلفي دارد اين هم نوعي خدمت است لكن در قالب تبعيد موقت !
برخورد با طلبه هاي خاطي
اگر خداي نكرده كسي مرتكب خطاي ديگري شود در برخي موارد او را به دفتر فرا مي خوانم و توبيخ ميكنم و گاهي هم به صورت غير مستقيم به او گوش زد مي كنم .
اما در برخي خطاها ـ كه ديگر ماندن شخص در حوزه صلاح نيست ـ اولا سعي مي كنم ساير طلبه ها به خطاي او پي نبرند ( البته اگر از قرائن بفهمند ،آن حرف ديگري است ) چرا كه جوان است و اگر او را اخراج مي كنم ، از حوزه بيرون مي كنم نه از جرگهٔ انسانيت و اسلاميت .
چنين شخصي را به دفتر فرا مي خوانم و با تمهيد مقدمات ، مسئله را برايش مي گويم ؛ چون اگر دفعتا و با صراحت تصميم را بگويم ، بسا صدمه اي به او وارد شود كه ديگر اصلاح نگردد . خيلي با آرامش و نوازش عذرش، را مي خواهم و گاهي با معانقه از چنين اشخاصي خداحافظي ميكنم ؛ يعني ميكوشم برخوردي كريمانه داشته باشم . متاسفانه طلبه اخراجي هم از اين اقدام مثبت سوء استفاده ميكند و چون مي داند مدير حوزه ، آبروي او راخدشه دار نخواهد كرد و از بيرون پليس نخواهد آورد و يا به خادم مدرسه نخواهد گفت ؛ لذا معمولا يك هفته بلكه ده ها روز در حوزه مي ماند و نمي رود . باز او را به دفتر فرامي خوانم و يا به وسيلهٔ مسئولان ديگر رفتنش را مي خواهم . اما به حول و قوهٔ الهي تا به حال در اين مورد ، از قوهٔ قهريه استفاده نكرده ام .
اخراجي ها هم دو دسته اند : برخي نسبت به برنامه هاي خاص اين مدرسه اهتمام ندارند كه آنان مي توانند در ساير مدارس ادامهٔ تحصيل دهند . به اين طلبهها في الجمله يك برگ انتقالي و گواهي تحصيل صادر مي شود ؛ اما عدهاي كه ديگر براي طلبگي صلاحيت ندارند ، هرگز براي آنها نامه اي صادر نمي شود . متاسفانه در برخي مدارس ، براي اين كه زود از طلبهٔ اخراجي خلاص شوند ، گواهي و نامهاي صادر مي كنند كه با اين كار، براي اسلام مار و عقرب پرورش مي دهند . من به اين نوع اخراجيها اصلا تاييديه صادر نمي كنم ، تا برود به خدمت سربازي و يا دروس دبيرستانياش را تمام تمام كند ، بالاخره شغل ديگري داشته باشد .
مرخصي طلاب
تا زماني كه طلبه ، ظرفيت روحي دارد و مي تواند در مدرسه بماند ، به او اجازهٔ مرخصي نميدهيم . البته گاهي با اين نوع برخورد ، طلبه در خودش يك نوع محدويت و خفقان احساس ميكند؛ براين اساس نسبت به طلبه هاي سال اول يك ارفاقي قائل هستيم ، خصوصا در نيم سال اول در هفته يا دو هفته يك بار، به آنان مرخصي مي دهيم . همچنين به كساني كه پايان تحصيلاتشان است متاسفانه زياد مرخصي مي دهيم .
در مورد ضابطهٔ مرخصي هم افراد فرق مي كند. برخي در سه هفتهٔ اول ، دل تنگ شده و ظرفيتشان پر مي شود و برخي هم سه ماه در حوزه مي مانند وناراحت نمي شوند . در دادن مرخصي طاقت طلبه ها را ملاك قرار مي دهيم . به كساني كه اهل تحمّل هستند و از ما حرف شنوي دارند ، قهرا كمتر اجازهٔ مرخصي مي دهيم ؛ ولي برخي در طول ماه يك يا دو بار به مرخصي مي روند . اين هم از روي تبعيض نيست ؛ بلكه به افراد بستگي دارد . مي بينم اگر اجازه ندهم ، متضرر خواهد شد و در نتيجه حوزه لطمه خواهد ديد.
خود مرخصي هم تبعاتي دارد . وقتي طلبه به مرخصي مي رود ، در بيرون از مدرسه مسائلي ميبيند ، حرف هايي مي شنود و … قهراً هنگامي كه به مدرسه برمي گردد ، با افكاري آشفته به مدرسه مي آيد و تا ما مسموميت او را درمان كنيم ، مدت ها طول ميكشد .
در پايان گفتني است كه ديدار پدر و مادر آن قدرها هم لازم نيست . در اصل طلبگي اجازهٔ والدين شرط نيست تا چه رسد به بحث زيارت . طلبه بايد دعاگوي والدين خود باشد ؛ اما لازم نيست در فاصلههاي كمتري به ديدار آن ها برود ؛ چرا كه با اين رفتنها ، از درسش عقب مي ماند . جايي كه رفتن ، مقدمه برخي افت ها و كاهشها است ، نبايد به مرخصي برود .
روش جذب و ارزیابی اساتيد
براي پايه هاي اول و دوم ،از طلاب مدرسه كه در پايه هاي بالاتر مشغول هستند ، بهره مي بريم. كساني را كه براي تدريس داوطلب هستند ، از چند لحاظ ارزيابي مي كنيم ؛ اين عده هم بايد از نظر درسي و بيان موفق باشند و هم از نظر اخلاقي تاحدودي به عنوان اسوه مطرح باشند . اما براي پايههاي بالاتر از فارغ التحصيلان و شاگردان ارشد مدرسه بهره مي گيريم ؛ چه كساني كه در تبريز در خدمتشان بوديم و چه آن عزيزاني كه در تهران يا بناب مشغول به تحصيل بودهاند . كساني را كه به نظر مي رسد اينجا موفق باشند ، به صورت مستقيم يا غير مستقيم دعوت مي كنيم . مع الاسف آن توقع و انتظاري كه داريم ، كمتر بر آورده مي شود ، البته شايد آنان هم محذوراتي دارند و يا مي خواهند تحصيلاتشان را ادامه دهند و احيانا برخي هم نگران هستند كه اگر اينجا بيايند ، از نظر معاش تامين نشوند و شايد تصور مي كنند كه من عبد المجيد سابق هستم و نمي دانند كه روزگار مرا در اين مورد ، كمي تاديب كرده است . ديگر من آنها را با خودم مقايسه نمي كنم ؛ اين هم نوعي پيام براي آن عده است!
ارزيابي اساتيد
اساتيد را با سه شيوه ارزيابي مي كنم :
نخست از طلبه هايي كه بيشتر اهل مطالعه و درس هستند ، سئوال مي كنم . گاهي در جمع كلاس ، قبل از حضور استاد يا بعد از رفتن او ، يا روزي كه استاد نتوانسته در درس حاضر بشود ، وضع استاد را از آنان جويا مي شوم و براي مثال مي پرسم : نحوهٔ پاسخ دادن استاد به اشكالات شما چگونه است ؟ حتي به طور خصوصي از برخي شاگردان ، نحوهٔ شوخي ها و مزاح هاي او را ميپرسم و يا از درس پرسيدن او كسب اطلاع مي كنم .
دوم اينكه گاهي هنگام تدريس استاد ، به كلاس سر مي زنم . با مزاح و لطافت خاصي ميگويم:« اجازه دهيد امروز يك نفر به جمع شاگردانتان اضافه شود ! » نحوهٔ تدريس استاد را از نزديك مشاهده مي كنم . گاهي هم پشت در ايستاده و استراق سمع مي كنم !
در نهايت هنگام امتحانات و طرح پرسشهاي امتحاني از سوي اساتيد ، به آن سئوالها نگاه كرده و به ارزش و سازنده بودن آن ها دقت مي كنم . با اين سه را ه اساتيد را مورد ارزيابي قرار مي دهم.
ثبت دیدگاه