روحانی شهید حمید غفاری آذر
زندگینامه :
شهید حمید غفاری آذر در چهارمین روز از تیر ماه سال ۱۳۳۹ در شهرستان ارومیه، در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود. پدرش ابراهیم، خواربارفروش بود و مادرش توران نام داشت که این شهید به اقتضای عالم به تدریج گام در طریق رشد و کمال جسمی و روحی گذارد. از همان اوایل کودکی روح ناآرام و بیقرار و چالاک او در کردار و گفتار به منصه ظهور رسیده بود و او را در جمع خانواده، ممتاز ساخته بود.
شهید حمید غفاری آذر در میان فرزندان فرزندم چهارم بود . ذاتا به این اعمال مشتاق و علاقه مند بود که از بچگی در مراسمات مختلف شرکت می کرد، از همان ابتدا مشتاقانه پا به مدرسه گذاشت بدون هیچ تعلق خاطری و وابستگی به والدین و بدون هیچ اجباری از طرف مادروپدر دوران ابتدایی را در مدرسه رهبر آغاز کرد .
او دوران ابتدایی را با کسب نمرات خوب به پایان رساند ودر مدرسه راهنمایی مستشاری در حافظ یک ، شروع به تحصیل نمود .اواز هوش واستعداد بالایی برخوردار بود ودر کنار آن همه از اخلاق خوبش سخن می گفتند او پس از مدتی موفق به کسب مدرک سیکل در آن مدرسه شد ودوران راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند .
وقتی بزرگ شدند در زمان انقلاب نیز پایگاه داشتند و در مسجد ملی آن زمان البته از همان زمان کودکی پدرش کاملا بر او نظارت داشت ، واو را برای رفتن به مسجد تشویق می کرد .
اکثر اوقات در منزل بود ، حتی مادرش می گفت چند برادرید بروید بیرون هوایی عوض کنید ، ولی حمید می گفت بهتر است بیرون نرویم که ممکن است چشممان به نامحرم بیفتد .
اوایل اوضاع درسهایش متوسط بود ولی بعدا ممتاز شد ، در مغازه کمک دست پدر بود وقتی از مدرسه برمی گشت کناردست پدر می آمد و هر کار وکمکی از دستش برمی آمد انجام می داد تا زمانی که مدرسه اش تمام شد.
پس از اتمام دوران راهنمایی وارد دبیرستان شد.
در اوایل انقلاب ، که راهپیمایی به پا بود حتی مرتب با دوستانش دنبال شرکت در راهپیمایی بودند ، نقش فعالی در راهپیمایی ها داشتند ، اعلامیه امام را می چسباندند ، عکس امام را حک می کردند ، شعارنویسی می کردند ، حتی به داخل حزب نیز نفوذ کرده بود ، می گفت می خواهم از مقاصد آنها مطلع شوم ، حتی چند نفرشان را به سپاه معرفی کرده بود .
بلافاصله پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1358 مقارن با آخرين سال تحصيلي در دبيرستان، با همكاري ايشان چند نفر از همفكران و دوستان اقدام به تشكيل انجمن اسلامي در دبيرستان نمودند و فعاليت هاي خود را گسترش دادند. همچنين با همكاري همان دوستان به تشكيل فروشگاه تغذيه در مدرسه اقدام نمود و جالب توجه اينكه، درآمد حاصله از فروشگاه را شبانه صرف خانوادههاي محروم و مستمند در مناطق پائين شهر مي كرد.
پس از دیپلم وارد سپاه شد ، حتی با شهید امینی با هم بودند ، انباردار بود ، ناظر اسلحه و مهمّات ، با شهید امینی یکبار رفته بودند کردستان ، با حزب ها درگیر شده بودند چند گلوله هم به ماشینش اصابت کرده بود .
در سپاه مسئول انبار که بود ، میز وصندلی های آنجا را جمع کرده و برای تعمیر برده بود ، می گفت نباید دوباره پول داد که از نو بگیریم . باید مواظب باشیم به بیت المال خسارتی وارد نشود . در طی فعالیت های که در سپاه داشت به این نتیجه رسیده بود که بهتر است وارد حوزه شود یعنی ترجیح می داد تحصیلاتش را در حوزه ادامه دهد .
در طول خدمت در سپاه، در واحدهای تدارکات (به عنوان مسؤول) عملیات، گروه ضربت و مدت کمی نیز، در گروه مبازره با قاچاق و مواد مخدر و تحقیقات سپاه فعالیت داشت. در گروه ضربت در گشت ها و درگیریهای مختلف از قبیل منطقه سرو (در زمان شهید مهدی باکری) و گوگ تپه (که منجر به شهادت اسوه اخلاق شهید مهدی امینی گردید) حضور داشت.
البته در قضیه دارلک نیز بنا بر صلاحدید شهید مهدی امینی و به لحاظ پی گیری امورات محوله، از شرکت در عملیات محروم گشت و بعدها تا وقتی که زنده بود وقتی از این موضوع صحبت به میان می آید از عدم حضور خویش حسرت می خورد.
بنا به عشق و علاقه ای که نسبت به مطالعه و تحصیل علوم دینی داشت به مدرسه محمدیه ارومیه مراجعه و به علت علاقه ای که به شهرستان مذهبی قم داشت، در یکی از مدارس علوم دینیه آن ثبت نام نمود و در امتحانات ورودی قبول شد، لکن روحیه تعاون و همکاری وی که در کمک و همیاری خانواده در امورات کشاورزی نیز متجلی شده بود، باعث گردید تا نتواند به موقع (اوایل مهرماه) در مدرسه قم حضور به هم رساند و بعداً هم علیرغم امرار و با فشاری در خصوص جبران حتمی مدت زمان تأخیر شده برای تحصیل، در هر صورت با عدم موافقت مدرسه مزبور مواجه شد، لذا خود را به مدرسه عالی علوم دینی ولیعصر تبریز رساند و پس از ثبت نام و قبولی به تحصیل در آن پرداخت بنابر اظهارات مسؤولین مربوطه، در طول تحصیل نیز علاقه و استعداد خود را به خوبی نشان داد، به گونه ای که از امید های آینده مدرسه به شمار می رفت.
از خصوصیات اخلاقی و فضائل با ارزش شهید می توان به کم حرفی و اجتناب از یاوه گوئی، احترام به والدین و بزرگترها و مهربانی و عطوفت غیر قابل وصف به نزدیکان، تعاون و مساعدت و ادای حق همسایگی نسبت به همسایگان اشاره نمود، که کم و بینش در خاطرهها به یادگار مانده است. گذشت و کوشش و جدیت در تحصیل کمالات نفسانی خصوصاً اخلاق در عمل و در مجموع، جدیت در جهت دادن به اعمال و سکنات خود در مسیر الهی، همگی از وی فردی متواضع، فکور، پر تحرک و فعال و خستگی ناپذیر در راه اسلام و انقلاب اسلامی ساخته بود.
«شهيد، در سال 1361 در كاروان اعزامي به جبهه هاي جنگ تحميلي به همراه جمعي ديگر از طلاب مدرسه عالي وليعصر تبريز و بسيجيان عاشق بي قرار، شركت جسته و همراه آن ستارگان زميني به كهكشان بيانتهاي عالم ملكوت پيوست و در عمليات حماسه ساز و افتخار آميز بيتالمقدس كه به آزادسازي خرمشهر قهرمان انجاميد شركت جست.
پس از شركت در آزاد سازي پادگان حميديه هويزه، در تاريخ 24/4/1361 در عمليات جنگي شلمچه، در منطقه جفير، در اثر اصابت تركش ناجوانمردانه دشمن، در نبرد قهرمانه پس از مقاومتها و ايستادگي هاي غير قابل وصفي كه به صورت جنگ تن به تانك انجاميد جام شيرين و گواراي شهادت را سر كشيد. در حالي كه 4 بهار از عمر انقلاب شكوهمنداسلامي و 22 بهار از عمر او مي گذشت به ملكوت اعلي پرواز نمود. همچون كبوتري سپيد با بالهاي آغشته به خون سرخ با پروازي فراتر از ادراك انديشه هاي زمينيان.[1]
پیکر ایشان را در باغ رضوان زادگاهش به خاک سپردند. برادرش اسماعیل نیز به شهادت رسیده است
وصیتنامه :
درنامه ایشان به برادرشان درآخرین توصیه ها به خانواده چنین است :
امیدوارم که به یاری خدا حالتان خوب بوده و هر چه بیشتر و بهتر در راه خدمت به اسلام و انقلاب کوشا بوده و هر کدام در سنگری برای حفظ و گسترش انقلاب اسلامی موفق و توانسته باشیم، دین خود را ادا کنیم.
…. همه را به خدا می سپارم و از خدا می خواهم که در فرج آقا امام زمان تعجیل کرده و ما را سربازان صدیق آن جناب کرده و در آخر شهادت را در رکاب ایشان نصیبمان فرماید. انشاءا…
بعد از ادای نماز واجب، دعا برای امام عزیزمان و پیروزی نهایی رزمندگان از یادتان نرود. التماس دعا.[2]
نامه ها ونوشته ها :
نامه حمید نگران مادر است و نامه اش را خطاب به برادر می نویسد:
بسم ا… الرحمن الرحیم
برادرجان سلام علیکم
حالتان چطور است، امیدوارم که به یاری خدا حالتان خوب بوده و هر چه بیشتر و بهتر در راه خدمت به اسلام و انقلاب کوشا بوده و هر کدام در سنگری برای حفظ و گسترش انقلاب اسلامی موفق و توانسته باشیم، دین خود را ادا کنیم.
برادر جان من اکنون در جبهه نیسان در چند کیلومتری سوسنگرد هستم و تقریباً پانزده روز می شود که به این جبهه اعزام شده ایم و اسکان داریم. که امروز یا فردا برای کمک به آزاد کردن خونین شهر به آن منطقه اعزام شدیم که چون انشاء ا… آزاد شدن هویزه امروز تمام می شود و پادگان حمید نیز محاصره شده، لذا عملیات در این منطقه تقریباً در حال تمام شدن است که آن هم انشاءا… در مرحله های بعد عملیات آزاد می شود. باری از اینکه بدون خبر و اطلاع آمدم بی اندازه عذر می خواهم. چون نمی خواستم در خانه بفهمند و میدانستم که اگر مادرمان (توران جان) بفهمد ناراحت شده و دائم فکرش در اینجا می ماند. لذا چون شما موقع تلفن زدن گفته بودید که روز جمعه به تهران می روید و احتمال دارد در تبریز مرا ببنید، لذا کوتاهی کرده، نخواستم در تلفن به شما اطلاع دهم و فکر کردم که حتماً شما را در تبریز می بینم، چون از بسیج گفته بودند که روز شنبه یا یکشنبه اعزام می شود. ولی شب پنجشنبه از رادیو و تلویزیون اطلاع دادند که فردا می رویم و من نیز در راهپیمایی این جریان را فهمیدم. و با عجله خود را به سپاه رساندم و دیگر مهلت تلفن زدن برایم پیش نیامد. و چون تصمیم داشتم به شما اطلاع دهم باری امیدوارم از کوتاهی که کرده ام، درگذرید. ضمناً جریان را به خانه مخصوصاً به توران جان اطلاع ندهید.
سلام مرا به تمام اهل خانه و فامیل و پدر عزیزمان و آقا رضا و علیرضا و زهرا خانم و خواهر و بچه ها و آقای انسان دوست و طیب خانم و محسن و اسماعیل و فاطمه و خلاصه به همه برسانید و از عوض من از صورت داود و سجاد و هادی و سمیه محکم ببوسید.
]باز[ از اینکه مزاحم وقتتان شدم عذر می خواهم و غرض از نوشتن نامه انجام تکلیف و عرض سلام بود. و از نارسایی و ناخوانا بودن نامه معذرت می خواهم. چون وقت تنگ است و ماشینی به سوسنگرد می رود. لذا زود زود نوشتم.
همه را به خدا می سپارم و از خدا می خواهم که در فرج آقا امام زمان تعجیل کرده و ما را سربازان صدیق آن جناب کرده و در آخر شهادت را در رکاب ایشان نصیبمان فرماید. انشاءا… بعد از ادای نماز واجب، دعا برای امام عزیزمان و پیروزی نهایی رزمندگان از یادتان نرود. التماس دعا.
ضمنا برای آقای ایمانی و جلیل زاده و سایر برادران دادسرا سلام برسانید. مطالب زیاد بود ولی چون وقت خیلی تنگ است لذا نتوانستم بنویسم.
کوچک و دعا گوی شما حمید غفاری آذر – مورخ 13/2/61 [3]
[1] – در تاریخ شهادت ایشان نقل متفاوت است
[2] – منبع : سایت نوید شاهد به نقل از مرکز اسناد
[3] – منبع : سایت نوید شاهد به نقل از مرکز اسناد