حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه پارسی دیت را نصب کنید Wednesday, 11 December , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1509 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 6 تعداد دیدگاهها : 81×

روحانی شهید فرهاد بازیار (عبدالکریم مهدوی)

زندگینامه :

شهید فرهاد بازیار مشهور به عبدالکریم مهدوی، به سال ۱۳۴۱، در شهرستان میانه، در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشود، از همان آغاز کودکی، رفتار و کردارش در میان اعضای خانواده و اقوام، زبانزد همگان شد و همه را به تعجب و حیرت واداشت. فعالیت‌های اجتماعی خود را از همان ایام کودکی آغاز کرده، بعد از سپری شدن آن ایام، قدم به مدرسه نهاد. دروس ابتدایی را در زادگاهش آغاز نمود؛ سپس تحصیلات خود را تا اتمام مقطع راهنمایی و دبیرستان پشت سر گذاشت.

وقتی قدم به دوران جوانی نهاد، کم کم با دوستانی از بچه‌های انجمن دین ودانش آشنا شد و این آشنایی مقارن با اوج گیری نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی(رحمت‌الله‌علیه) بود شهید بازیار نیز پا به پای دیگر دوستان به ندای حضرت امام خمینی (رحمت‌الله‌علیه) لبیک جانانه گفت و در پخش اعلامیه‌ها، نوارهای سخنرانی و عکس‌های امام، به طور کوشا فعالیت نمود.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به حکم وظیفه انقلابی، مدتی در کمیته انقلاب، به فعالیت پرداخت و در تامین امنیت شهر سهیم شد.

هنگام تشکیل سپاه پاسداران در شهرستان میانه، به عضویت آن نهاد انقلابی مفتخر گشت و در بخش روابط عمومی و فرهنگی، در جهت تقویت اطلاعات مذهبی، سیاسی و انقلابیِ اعضای سپاه و مردم، نقش ماندگاری را ایفا نمود و چندین بار از طریق سپاه به جبهه‌های جنگ و کردستان اعزام شد.

شهید بازیار اهل مطالعه و تحقیق بود و همواره در لابلای کتاب‌ها در پی گمشده می‌گشت و سخت تشنه درک حقایق هستی بود، او پس از پیگیری‌های بسیار، باجان و دل دریافت تنها مسیری که می تواند تشنگی و حیرانی او را به حد کافی برطرف کند و با جهانی شگفت آشنایش سازد، حوزه علمیه و تحصیل معارف اسلامی و شیعی است؛ از این رو در یک تصمیم جدی از سپاه پاسداران میانه استعفا داد و در ۵/۲/۱۳۶۱ وارد حوزه علمیه حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) تبریز شد.

او با همه شیفتگی و علاقه ای که نسبت به درس و بحث و تحصیل در حوزه داشت، هرگز از مسائل جبهه و جنگ غافل نبود و سعی می‌کرد در عملیات‌های مهم همراه رزمندگان اسلام باشد؛ هنوز دو هفته از ورود  ایشان به حوزه نگذشته بود که با شروع عملیات «بیت المقدس» در خرمشهر راهی جبهه‌های نبرد شد.  در این راستا ایشان در مهر ماه ۱۳۶۱نیز برای چندمین بار عازم جبهه شد و در عملیات «مسلم بن عقیل» در منطقه «غرب سومار» شرکت کرد؛

شهید عبد الکریم مهدوی تنها به مدت یک سال و نیم در حوزه علمیه مشغول تحصیل بود، اما در این ایام کوتاه با استعداد و تلاش زیادی که از خود نشان داد، مراحل مقدماتی و سطح متوسط را به طور سریع طی کرد و تا آموزش کتاب ارزشمند شرح لمعه پیش رفت.

ایشان وقتی می‌خواست برای آخرین بار در زمستان ۱۳۶۲ به منطقه عملیاتی اعزام شود،مفتخر به لباس مقدس روحانیت شد و با عمامه در جبهه های نبرد حضور یافت، سرانجام این روحانی مجاهد و سرباز فداکار امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) در ۳/۱۲/۱۳۶۲، در «عملیات خیبر» (منطقه هور الهویزه) خلعت زیبای شهادت را نیز برتن کرد و به آرزوی دیرینه خود رسید، پیکر غرق به خون این مجاهد فی سبیل الله، پس از ۱۲ سال هجران و غربت، در سال ۱۳۷۴ به وطن بازگردانده شد و در گلستان شهدای شهر میانه به خاک سپرده شد.

وصیتنامه :

مبارزه با استکبار جهانی: برادران بدانید که این جنگ نعمتی است برای ما را به خود آورد. و به ما به فهماند که می توانیم با اتحاد وبرادری پیوند اسلامی در مقابل خواست های شرق وغرب بایستیم. وآنها را به زوال بکشیم. وبه ما فهماند که می توانیم بر روی پای خود بنیشینیم وکشور خود را اداره کنیم. و به دیگران بفهمانیم که می توانید بر روی پای خود بایستید. و وابستگی به غیر خداوند ]نداشته[ وتنها امیدشان به الله باشد وبس

صبر واستقامت: گریه کردن بر شهید خوب است ولی با گریه زیاد ضد انقلاب راخوشحال می کنند. وبا صبر خود مشت محکمی بر دهان ضد انقلاب بکوبند. وبه آنها بفهمانند که ما گر چه پسرمان را در راه اسلام از دست داده ایم حتی اگر لازم باشدخود را نیز فدای اسلام خواهیم کرد.

اطاعت از امام : امام را اطاعت کنید وبر گفته های او عمل کنید. وهمیشه امام را دعا کنید. وبرای جامعه مفید باشید.

توشه ای برای آخرت: برای آخرت خود بیاندیشید برای این دنیا ارزش قائل نشوید. دنیا زود گذر وپرفریب است. وبرای آخرت خود توشه جمع آوری کنید.

خاطره از شهید به نقل از مادر شهید : « ساده زيستي »

روزي يك فرش مجلل و گران قيمت را خريده بوديم. وقتي ايشان به خانه آمده و فرش را مشاهده كرد، از پدرش خواهش كرد كه آن را پس بدهد، مي‌گفت: « من دوست دارم ساده زندگي كنم و خودم را بشناسم و بدانم چه جور بنده‌اي براي خدا هستم.»

مي‌گفت: « دنيا ارزش دلبستگي ندارد ». اصلاً دوست نداشت لباس نو و فاخر بپوشد، وقتي اصرار مي كردم؛

در جوابم مي‌گفت: « برخي از دوستان از نظر وضع اقتصادي ضعيف هستند و قدرت خريد اين چيزها را ندارند، آن وقت اگر من بپوشم شايد آنها احساس حقارت بكنند و من ناراحت مي‌شوم ».