حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه جلالی را نصب کنید. Sunday, 5 May , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1387 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 5 تعداد دیدگاهها : 81×

    روحانی شهید سعید آئینه وند     

زندگینامه :

شهید سعید آینه وند فرزند محمد در سال 1347 در شهر تهران در خانواده ای مومن و متدین دیده به جهان گشود.

سعید از همان کودکی بسیار پاک بود و مراقب اعمال و کردار خود بود

دوران کودکی و نوجوانی خود را بیشتر با برادر بزرگش می گذراند . سعید دوره ی راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند و از سال اول دبیرستان به حوزه علمیه رفت .

هرچند که پدر و مادرش از نظر مادی در سطح چندان بالایی بسر نمی‌برد ولی از لحاظ معنوی تقریبا در سطح بالایی بودند

سعید از 7 سالگی که به مدرسه می‌رفت نمازخواندن را بلد نبود ولی همیشه درصدد این بود که حرکات نماز خوانان را تقلید کند ولی از 9 سالگی که نماز خواندن را یاد گرفت تقریبا نمازهایش را می‌خواند و روزه‌هایش را تا حدودی می‌گرفت و در همین سن 9 سالگی خود را مردی بزرگ می‌دانست و به عبادت خیلی اهمیت می‌داد او در دوران تحصیل همیشه از لحاظ اخلاق رتبه اول را بدست می‌آورد و از لحاظ درس هم رتبه های‌ بالا را کسب می‌کرد تا جائی که هیچگاه اطرافیانش سراغ ندارند که در اعمال عبادی خود قصوری کرده باشد و یا در مورد ادب و نزاکت به مرحله‌ای رسیده بود که هیچگاه در مقابل والدین یا خواهر و برادر بزرگترش سرش را بلند نمی‌کرد و بالا نمی‌گرفت.

در علنی شدن مخالفتهای مردم ایران علیه رژیم ستمشاهی با وجودی که دانش آموز سال اول راهنمایی بود و سن زیادی نداشت به اتفاق برادر بزرگتر خویش درتظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کرد و اگر برادر بزرگترش احیانا در یکی از آنها راهپیمایی‌ها نمی‌توانست شرکت کند و حاضر شود خودش حضور می‌یافت و اعلامیه‌های امام امت را نیز به مشتاقان و علاقه‌مندان می‌رسانید و در برنامه‌های مسجد مخصوصا کارهای کتابخانه و نوشتن اعلامیه‌های آن کوشاتر شده بود از تمام فعالیتها و کوششهایش به دیگران چیزی نمی‌گفت و متواضعانه خود را عضوی پوچ و بی‌ارزش از جامعه اسلامی به حساب می‌آورد.

آنگاه که در 22 بهمن ماه سال 57 پیروزی چون بهاری شکفت و به شکوه عدل و آزادی بارگرفت نهادهای انقلابی یکی پس از دیگری به پیشنهاد و امام امت از بین امت جوشیدند ، در این زمان بود که سعید به عضویت بسیج در آمد و دیگر بهشت زهرا و جلسات دعای کمیل رفتنش هرگز ترک نمی‌شد

با ضد انقلابیون تا جای که می‌توانست بحث می‌کرد که شاید به راه راست هدایت شوند و اگر بعضی از آنها لجاجت بخرج داده و قانع نمی‌شدند سعی می‌کرد جلسه را ترک نماید و چنانکه تشخیص می‌داد طرف مخالف جمهوری اسلامی ایران است با وی ترک معاشرت و رفت و آمد می‌نمود.

سعید به دروس حوزه ای خیلی علاقه داشت و در همان سال داوطلبانه به جبهه رفت و در آنجا هم درس می خواند .

او در کناره آموزه های دینی و واجبات و مستحباتی که به جا می آورد به نظم و انضباط در کارهایش خیلی اهمیت می داد .

ایشان از دانش‌آموزان سال اول دبیرستان بود که از طرف بسیج به کردستان اعزام شد

سمت سعید در جبهه عقیدتی سیاسی بود و مسئولیت او خیلی مهم بود سعید چون طلبه بود می توانست هم از نظر اعتقادی و هم از نظر روحی به همرزمانش کمک کند

و به مدت چند وقت در آنجا با مخالفان اسلام و مسلمین رزمی بی‌امان داشت سپس به فاو اعزام گشت و در آنجا بود که دچار موج گرفتگی شد و مدتی وی را در بیمارستان شهید کلانتری اهواز بستری نمودند و با بهبودی نسبی مجددا به جبهه های حق علیه باطل شتافت.

به آخرین سفری که به عنوان مرخصی به تهران آمد سری به مشهد مقدس زد  و توفیق قبر امام هشتم نصیبش  گشت

( در ضمن سعید ادامه تحصیلش را در حوزه علمیه تهران بسر میبرد و شب آخرین جمعه مدت اقامتش در تهران به بهشت زهرا رفت و فردای آن روز اقوام و بستگان دیدن و ازآنان خداحافظی نمود و پس از نهار خوردن ضمن روبوسی ما از والدین خود خواست تا در حیاط بدرقه اش نکنند و رفت و به نقل قول از مادرم که گفت همینکه رفتم آب و قرآن بیاورم برگشتم دیدم که نیست گویا کبوتری بود و پر زد و رفت  که در جمع بندی نتیجه می شود قبلا روح پاکش خبر و مژده شهادت را برایش آورده بود.

در ضمن سعید در تاریخ 30/9/65 در کربلای 4 شرکت کرد چون کمی اثرات شیمیایی به او وارد شده بود در تاریخ  14/10/65 جهت استراحت به منزل آمده منتها ما هیچوقت ندیده بودیم که موی سعید اینقدر کوتاه باشد! بعدا از برادر بزرگم شنیدیم که تیر از بالای سرش رد شده و موهایش را سوزانده و موی سرش را کوتاه کرده که کسی نفهمد

ایشان در تاریخ 18/10/65  دوباره به جبهه رفتند و بعد از چند روز در تاریخ 26/10/65 نامه ای برایمان نوشتند که در تاریخ 28/10/65 نامه‌شان به دست ما رسید

وسرانجام در تاریخ 30/10/65 در عملیات کربلای 5 با گلوله ای که بر قلب وی اصابت نموده بود، چشم از هستی فانی به جهان باقی گشود و به سعادت دائم رسیده و شهید شدند

و آخرین پیام ایشان به دوستان همرزمش که درگوشه و کنار کتابهایشان نیز به چشم میخورد ازین قرار بود که : جبهه ها را خالی نگذارید و دشمن را نابود سازید.

در شهادت من نگریید، چرا که من به گفته امام عزیز، پیروز شدم و این پیروزی بسیار شیرین و لذت بخش میباشد ، و سعید قبل از اینکه برود در عملیات کربلای 5 شرکت کند وصیت نامه خویش را بدست یکی از دوستانش داده است همان دوستش راننده آمبولانس شهادتش بود.

طبق نقل خانواده ایشان : وقتی که بدن سعید را به تهران آوردند ، دوازده روز از شهادتش گذشته بود یعنی در تاریخ 30/10/1365 به شهادت رسیده بود . سعید در عملیات کربلای 5 در شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه قلب به شهادت رسیده بود . سعید را در سالروز بازگشت امام خمینی به ایران در بهشت زهرا دفن کردیم . این بزرگترین افتخار ما بود که سعید جام شیرین شهادت را در جبهه های حق نوشید . سعید در بهشت زهرای تهران و در قطعه 53 به خاک سپرده شد . 

«روحش شاد و راهش پررهرو باد»

1- نکات برجسته در زندگی شهید:

الف) فعالیتهای مهم عبادی و معنوی : سعید از همان کودکی به مسائل دینی علاقه داشت و نسبت به نماز و قرآن خیلی علاقه نشان می داد و هیچ گاه نماز را ترک نمی کرد .

ب) فعالیتهای مهم سیاسی و اجتماعی : دوران جوانی سعید چون در زمان جنگ بود . برای همین به مناطق جنگی میرفت و به آنها کمک می کرد و با آنها هم صحبتی می کرد .

ج) ویژگی بارز اخلاقی : سعید روح بزرگی و روحیه ای خوب و شادابی داشت و در آن سن جوانی که در جبهه های نبرد بود برایش با نشاط و شاداب بود و با همرزمان خود شوخی های بجا می کرد .

2- فرازهایی از وصیت نامه: مادر و پدر عزیز امیدوارم که مرا حلال کنید و از تمام کسانی که من را می شناسند حلالیت بطلبید . مبادا از اهل کوفه شوید که امام عزیز را تنها بگذارید ، چون او بود که با این زحماتش راه اصلی را به ما نشان داد و از خواهرانم و برادرانم حلالیت می طلبم و امیدوارم که از دست من راضی باشند .

3- خاطرات والدین/ همسر/ فرزند/ دوست/ همرزم : سعید بر حلال و حرام خیلی تأکید داشت و خیلی احتیاط می کرد که هیچ وقت حرام با حلال مخلوط نشود و خدایی نکرده لقمه حرامی خورده شود . سعید هیچ وقت اصراف نمی کرد و همیشه مواظب بود که اسراف نشود و حرامی با حلالی مخلوط نشود .

وصیتنامه :

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر منجی عالم بشریت و با سلام بر نائب بر حقش امام امت و با سلام بر تمامی شهدای راه حق و حقیقت و با سلام بر شما پدر و مادر عزیزم

 امیدوارم که حالتان خوب باشد

اکنون که این وصیت نامه را می نویسم عازم به میدان نبرد هستم امیدوارم که مرا ببخشید که به این صورت وصیت نامه نوشتم ،

 مادر وپدر عزیز امیدوارم که مرا حلال کنید و از تمامی کسانی که مرا می شناسند حلالیت بطلبید و امیدوارم که بتوانید روحیه خود را حفظ کنید

 و  مبادا از اهل کوفه شوید و امام را تنها بگذارید چون او بود که با این زحماتش راه اصلی را به ما نشان داد

و از خواهرانم و برادرانم حلالیت می طلبم و امیدوارم که از دست من راضی باشید .

 همگی شما را به خدای بزرگ می سپارم .

 وقتی در تقدم نکیر و منکر دیدم    یک یک همه اعضاء مرا بوييدند     

دیدند که ز من بوی حسین می آید   از آمدن خویش خجل گردیدند

الحقیر سعید آئینه وند ، اهواز _ ل _ المهدی

و من ا… التوفیق     گ _ کمیل

نامه ها ونوشته های شهید :

نامه اول :

بسم الله الرحمن الرحیم

با درود و سلام بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و با درود سلام به رزمندگان اسلام و با درود سلام به شهدای صدراسلام از شهدای هابیل و قابیل تا شهدای کربلای حسینی و از شهدای کربلای حسینی تا شهدای انقلاب اسلامی مخصوصا شهدای کردستان ،

پس از عرض سلام خدمت پدر و مادر عزیزم سلامتی شما را از خداوند متعال خواهانم و امیدوارم که حال شما خوب باشد،

خدمت برادرانم عباس و مجید و وحید و امیر و فرهاد جان و خواهر کوچکم زهرا دعا و سلام می رسانم

خدمت خواهر بزرگم پوران جان که از جانم بیشتر دوستش دارم دعا و سلام می رسانم

خدمت بچه هایش ملیحه و مرضیه و مریم و شوهرش جمشید آقا دعا و سلام گرم می رسانم

خدمت برادر بزرگم اصغر جان و خانمش و پسرش ایمان دعا و سلام می رسانم

ضمنا پوران جان آدرس شما را ندارم و یادم رفته اگر می توانی یک نامه به آدرس خودت برایم بنویس

تا جواب نامه ات را چندین بار بدهم و اصغر جان شما هم آدرس خانه اتان را برایم در یک نامه بنویسید تا برایتان نامه بنویسم ،

مادر و پدر عزیزم انشاء ا… که حالتان خوب باشد و همگی سلامت باشید و اگر از احوالات این جانب پر حقیر خود خواسته باشید سلامتی حاصل است

و هیچ ملالی نیست بجز دوری دیدار شما که آن هم به زودی تازه می گردد.

ضمنا به مادر ناصر و مادر حمید سلام برسان و بگو تا آنجا که من از حال آنها خبر دارم خوب هستند و دعا گوی خانواده ی شان هستند

و مادر جان سلام مرا به کلیه ی فامیل ها و همسایگان و دوستان برسانید و بگویید که حال من خوب است

و همیشه دعا گوی حال آنها هستم مادر جان دیگر بیشتر از این سرتان را درد نمی آوردم

انشاء ا… که همیشه سلامت باشید . خدا نگهدار شما باشد .

هرکه باشد ز حال ما پرسان سلام ما به ایشان برسان

سعید آینه وند – 15/9/63

نامه دوم :

بسم الله الرحمن الرحیم

«مادر و پدر عزیز سلام»

پس از عرض سلام خدمت پدر و مادر عزیزم سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم امیدوارم که همیشه شاد و سرحال باشید مادر و پدر عزیز اگر از احوالات اینجانب پسر خود سعید آینه بند خواسته باشید سلامتی حاصل می باشد و هیچ گونه نگرانی نیست بجز دوری دیدار شما که آن هم انشاء ا… به زودی زود تازه می گردد .

خدمت برادرانم عباس و مجید و وحید و امیر و فرهاد جان که خیلی دوستش دارم و خدمت خواهر کوچکم زهرا دعا و سلام گرم می رسانم خدمت خواهر بزرگم که همیشه به یاد او هستم و او را از جانم بیشتر دوست دارم و خدمت بچه هایش ملیحه و مرضیه و مریم و خدمت جمشید آقا دعا و سلام گرم می رسانم و حضور برادر بزرگم اصغر و خانمش و فرزندش ایمان دعا و سلام گرم می رسانم .

مادر عزیز من تا بحال که از مرخصی آمدم این چهارمین نامه است که برای شما نوشتم و هیچ کدام از نامه هایم را جواب ندادید خواهش می کنم که حداقل این نامه را جواب دهید مادر جان انشاء ا… که این مقدار از مأموریت را که مانده به پایان میرسانم و دیدار را از نو آغاز می کنم و امیدوارم که تمامی رزمندگان به آغوش باز خانواده هایشان برگردند ،

مادر جان ضمنا سلام مرا به مادر ناصر و مادر حمید برسان و بگو حال آنها هم خوب است .

دیگر بیشتر از این سر شما را درد نمی آورم .

خدا نگهدار شما باشد .

هرکه باشد ز حال من پرسان سلام من به ایشان برسان – «18/9/63»

نامه سوم :

به نام خداوند بخشنده ی مهربان

پس از عرض سلام خدمت پدر و مادر عزیزم سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال و منان خواهانم و امیدوارم که همیشه شاد و سر حال باشید.

مادر و پدر عزیزم اگر از احوالات این جانب پسر حقیر خود خواسته باشی سلامتی حاصل است و هیچ ملالی نیست بجز دوری دیدار شما که ان هم بزودی زود تازه می گردد

خدمت برادرانم عباس و مجید و وحید و امیر جان و فرهاد جان و خدمت خواهر کوچکم زهرا دعا و سلام گرم می رسانم

زهرا جان نامه ی شما در تاریخ 18/9/63 بدست من رسید و مرا خیلی خوشحال کرد.

خدمت خواهر بزرگم پوران جان و بچه هایش ملیحه و مرضیه و مریم و خدمت جمشید آقا دعا و سلام گرم می رسانم شما را از درگاه خداوند متعال و عظیم خواهانم

و برادر عزیز اگر از احوالات اینجانب برادر حقیر خود خواسته باشی سلامتی حاصل است و هیچ ملالی نیست بجز دوری دیدار شما که آن هم بزودی زود تازه می گردد.

ضمنا مادر جان از قول من از مادر ناصر احوال پرسی کن و بگو ناصر خوب است و همیشه به جان شما دعا می کند

و به مادر حمید بگو که حال حمید خوب است و نگران حال او نباشد و مادر جان دیگر بیش از این سر شما را درد نمی آورم به امید دیدار بعدی.

هر که باشد ز حال ما پرسان سلام ما را به ایشان برسان

اگر لبخند زدی بر خط زشتم به قرآن مجید تند تند نوشتم

جواب نامه فوری فوری فوری

22/9/63 – سعید آینه وند.

نامه چهارم :

بنام خداوند بخشنده ی مهربان

پس از عرض سلام خدمت خواهر عزیزم از جانم عزیز تر امیدوارم که حالت خوب باشد همیشه سلامت باشی

خدمت ملیحه و مرضیه و مریم و جمشید آقا دعا و سلام گرم می رسانم پوران جان خواهر عزیز

اگر از احوالات اینجانب برادر حقیر خود خواسته باشی از سلامتی برخوردار هستم و هیچ گونه نگرانی ندارم

و اگر می بینی برات تا به حال نامه ننوشتم آدرس خانه ی شما را نداشتم

و الان هم که برای تو نامه نوشتم به آدرس خانه ی خودمان برایت فرستادم ضمنا پوران جان سلام مرا به مامان و آقا و اصغر و محبوبه خانم و ؟؟؟ کلیه بچه ها برسان و بگو هیچ گونه نگرانی ندارم

و مقر ما عوض شد و اگر خواستی نامه بنویس به آدرس روی پاکت برای بفرست

ضمنا اینطور که من فکر می کنم از دست من ناراحت هستی که برایم نامه نمی نویسی

قبلا یک چیزهایی می نوشتی ولی آن هم کنار گذاشتی خوب اشکالی ندارد دیگر بیشتر از این سر شما را درد نمی آورم.

29/9/63 – ارادتمند شما سعید آینه وند

ضمنا می توانی با شماره تلفن 306283 داخلی 12 مقر شهید خدایی می توانی با تلفن 2 ریالی هم با من تماس حاصل کنی.

نامه پنجم :

بنام خداوند بخشنده ی مهربان

پس از عرض سلام خدمت پدر و مادر عزیزم سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم و امیدوارم که حالتان خوب باشد و هیچ گونه نگرانی نداشته باشید

خدمت برادرانم عباس و مجید و وحید و امیر و فرهاد جان و خدمت خواهر کوچکم زهرا دعا و سلام گرم می رسانم

خدمت برادر بزرگم اصغر جان از جانم عزیزتر و خانمش محبوبه خانم و پسرش ایمان دعا و سلام گرم می رسانم و

اگر از احوالات اینجانب برادر حقیر خود سعید آینه وند خواسته باشید سلامتی حاصل می باشد و هیچ گونه نگرانی ندارم.

ضمنا مادر جان سلام مرا خدمت مادر ناصر و پدر ناصر برسان و بگو که حال ناصر خوب است و هیچ گونه نگرانی ندارد

و از سلامتی برخوردار است و دعا گوی شماست مادر جان انشا الله که حالت خوب باشد و سلامت هستی تا می توانی به فرهاد رسیدگی کن تا مبادا خدایی نکرده مریض شود و دوباره برای خود گرفتاری درست کنی ضمنا شنیده ام که هوای تهران خیلی سرد است خوب بیشتر از این سر شما را درد نمی آورم خدانگهدار شما باشد.

ارادتمند شما سعید آینه وند 30/9/63

نامه ششم :

با درود و سلام بر منجی عالم بشریت و با درود و سلام بر نایب بر حقش امام امت و با سلام بر شهدای راه حق و حقیقت و با درود بر تمامی رزمندگان اسلام

و با سلام بر پدر و مادر عزیز و مهربانم و با سلام بر تمامی اهل بیت .

راستی مادر جان من پنج شنبه ساعت 11 به اهواز رسیدم و در آنجا ]رد[ شدیم

و شب جمعه در عملیات شرکت کردم و سالم بعد از چند روز به اهواز بر گشتیم

راستی تلافی عملیات کربلای چهار را در عملیات کربلای پنج در آوردیم .

ضمنا یکی از هم اتاقی هایم شهید شد و سلام مرا به نه نه و دیگر فامیلها و آشنایان و پوران و اهل بیت و اصغر و اهل بیت و خلاصه همه و همه برسانید

دیگر سر شما را بیش از این درد نمی آورم

از اینکه دیر نامه نوشتم مرا ببخشید چون نامه ها را نمی گذارند بیاید و شما همه را به خداوند متعال می سپارم.

الحقیر سعید آینه وند –  26/10/65 – اهواز